به احترام دیدن لحظه ای سکوت باید

من به آزادی باد و باران،من به آزادی حسرت که نمی خواهم از آن یاد کنم،باز هم معتقدم...

به احترام دیدن لحظه ای سکوت باید

من به آزادی باد و باران،من به آزادی حسرت که نمی خواهم از آن یاد کنم،باز هم معتقدم...

امروز

باران برای غسل اشک هایم میبارد 

و مانند همیشه برای تو مینویسم 

تو که مهتاب به حرمت گام هایت میشکند 

اینجا پشت پنجره های بی خبری ام 

گل اطلسی میروید 

و برای رویش لحظه های با تو بودن

افتاب دستان گرمت را میستاید

مبهم

بعضی وقتها اینجوری میشوم 

اما انگار الان خیلی زیاد تر اینجوری شدم 

شده ام مثل اعداد اول 

عجیب و غیر قابل عمل 

دلم میخواد حصار های ذهنم را بشکنم 

این محدودیت ها ی فکری دیوانه ام میکند 

مکالمات مغزم زیاد شده است 

انگار شخص دیگه ای هم درون من است 

شاید هم هست...

سلامی دوباره

سلامی چو بوی خوش آشنایی 

دلم برای فضای این وبلاگم تنگ شده بود 

به تازگی رمز عبورش رو پیدا کردم 

پر برکت و شاد باشی 

از همه دوستان عزیزم ممنونم که در این چند وقت من رو تنها نگذاشتند و برای من پیام گذاشتن 

به امید روزهایی بهتر