دست میکشم روی برگهای گلدان تنهاییم
گویی سالهاست تشنه ی نور کسیست
که عطر و گرمای دستانش زندگی بخش است
اما من نمیفروشم
روحم را به این خروش عاشق ستیز
من پا پس میکشم
و در نیمه گشوده برویم بسته میشود
وه چه شیرین است در رگ های خود جوشیدن و فرو رفتن و ذوب شدن
و همزمان به رگهای تو اهدا شدن و جاری شدن در تو
وه چه شیرین است ذوب شدن در قامت سخت تو
انگار سالهاست از تو دورم
نه در زمان و نه در مکان ....
گم شدم در غربت فرسخ ها تنهایی ام...
مینا منصوری ۲۶/۵/۱۳۹۰
مینا....مینا.....مینا.....مینا....سلام:d
منو یادته؟
دو سه سال پیش......Paraidse7؟؟؟؟
اگه خواستی یاهو منو اد کن یکم بحرفیم دلم تنگ شده بابا...
امیدوارم حال داشته باشی بعد چند ماه که به وبت سر نزدی بیای اینو بخونی حداقل...
به امید دیدار....(مجازی در فضای نت:d)
فعلا خدافظ...