به احترام دیدن لحظه ای سکوت باید

من به آزادی باد و باران،من به آزادی حسرت که نمی خواهم از آن یاد کنم،باز هم معتقدم...

به احترام دیدن لحظه ای سکوت باید

من به آزادی باد و باران،من به آزادی حسرت که نمی خواهم از آن یاد کنم،باز هم معتقدم...

بانوی تنهای شب

شب از پنجره به چشمانم زل زده است و نور ماه بر دستانم بوسه میزند 

صدای گریه ی کودکی از اعماق وجودم احساساتم را میخراشد 

دلم برای بی کسی و تنهاییش میسوزد 

آرام کودک را در آغوش میفشارم 

این خود من است 

تنها و خسته 

مرا ببخش فرزندم 

ببخشم اگر برای تو کم بودم 

و اگر نبودم 

خدایا به سکوت شب قسم جز تو هیچ کس نمیتواند کودک آشفته ی درونم را آرام کند 

قطره های باران رحمتت را روانه ی آشیانه ام کن 

به خواسته های دلم سمت و سویی عارفانه ببخش 

و مرا در آغوش بگیر 

دلتنگ همیشگی تو 

مینا