دلم برای خودم تنگ است
در بیابان دلم گم شدم
تنها و تنها و تنها
به غم عادت کردم
دیگر بار صدای اذان دلم را نمیلرزاند و با اه مادر غمگین نمیشوم
دلم برای خودم بسی تنگ است
و برای معصومیتم
دستهایم را ببین چه ساده تمنای عشق ترا مینمایند
به صدایم گوش کن به فراخ بالهایم که چه شیرین و توانا به صدای کفشهایت به هزار امید دارند
و توی ای عاشق ترین بودن شبهای سپیدم
تو که از لحظخ به لحظه بودنت سبز شدم
و هنوز از لب بام امید
به نوای بی صدایی به حیاط خانه ات سر میکشم
تا بیایی و رهایم کنی از درد و رنج و غم نا امیدی
من هنوز دیدگانم عاشقند
من هنوز با دلی پر ز امید با صدایی مبهم
و سکوتی سرشار ترا فریاد میزنم
به نوایی اشنا تو مرا خواباندی و به لالایی یک نرگس زرد
ای صمیمی تر از افتاب صبح
هم صدا با من باش
هم نوا با دل من با من از عشق بگو ...